نیمکت یخ زده ای که تمام شب تنهایی پارک را زمزمه میکرده است . و درختان لاغر و عریانی که سرشان را از آن بالا خم کرده و اندوه پخش شدهِ مرا روی کفِ نیمکت نگاه میکنند ..... و آوای پرنده ای که در دور تر ها ، انگار میمیرد . و خاطرات تو که چه بیرحمانه بر سرم آوار میشوند .
زمستان که میشود ، نیمکت های یخ زده پارک..... و سیگاری که به یاد خاطره ها دود میشوند .... انگار تنم را پیر تر میکنند ، جانم را می افسرند ...
میدانم که شاید دیگر تو را نبینم . و شاید نشناسم و اگر ببینیم ، حتمان نخواهی شناختم .....
برچسب : نویسنده : ali-abdi بازدید : 56